شوفران شبدیزهای شبرو
پشت غربیلک فرمان اتوبوس آلبالویی رنگ دو کابین ١٨ متری بی آرتی نشسته و نگاه خود را به داشبورد عریض مقابلش دوخته. قهوه پرمایه ته استکان شصتی را سر می کشد تا مبادا شیفت شب را خوابدار ممتد کند./ همین که تلخی قهوه از کام به ابروهای تُنُک و جبین پرشکنش می رسد نگاهش آویز آونگ آینه وسط را می یابد. بی وقت، مردی میانسال که در پی اش زنی پریشان حال روان است، متصل مشت بر شیشه و در اتوبوس می کوبد. با فشردن کلیدی از میان چندین کلید همان داشبورد عریض، درب را باز می کند. مرد میانسال در دم عکسی پیش می آورد: «تو را به قبله ت قسم این طفل را دیده ای!؟» افاقه ای ...
Click
To Read Full Article