انقلاب آرامبخش بهاری
چشمم را از تابلوهای سکه فروش های میدان فردوسی می دزدم؛ کاری که هر روز انجا می دهم. صدای دلار، یورو و... حالم را بد می کند؛ شبیه صدای زنگ ساعت شماته داری است که خبر بدی را دائما تکرار کرده و هشدار می دهد./ اما باید این مسیر را بروم تا برسم به راسته ی کتابفروشی های انقلاب، جایی برای چند لحظه رهایی و آرامش. قدم تند می کنم تا صداها را نشنوم و درست بعد از گذشتن از زیر پل کالج و خیابان خارک و یک دکه ی سیار تخم مرغ و سیب زمینی و چهارراه همیشه شلوغ ولیعصر، پلاک فلزی با نوشته ی روی آن، همه ی فکرها و اضطراب هایم را کَنده و روی زمین می ریزد. روی پلاک ...
Click
To Read Full Article