گوسالهی کوچولو
یک روز صبح، بابام خیلی زودتر از همیشه قبل از طلوع آفتاب بلند شد و بدون این که کلمه ئی با کسی حرف بزند رفت ماهی گیری. بابام دوست داشت که بعض روزها، صبح پیش از این که مامان تو خانه رفت وآمد روزانه اش را شروع کند این شکلی جیم شود و به ماهیگیری برود. باری... گاهی بابام به این ترتیب از خانه جیم می شد و می رفت و غیبتش سه چهار روز طول می کشید. محلی که بابا جانم در این مدت اطراق می کرد لب رودخانه ی «برای ئر» بود. و طول غیبتش هم بستگی داشت به مقدار صید ماهیش. بابا جانم عاشق بی قرار و دیوانه ی ماهیگیری بود. از عادات باباجانم یکی هم این بود که همان جا ...
Click
To Read Full Article