برای بچههایم سرپناه میخواهم
ربابه ۲۰ساله بود که گفتند خواستگار دارد. اولش او را هم مثل بقیه خواستگارها رد کرد اما این بار برادرش اصرار کرد که باید زن همین خواستگار جدید شود چراکه به نظرش، او آمده تا دختر جوان را خوشبخت کند./ ربابه به همین سادگی قبول کرد. حالا ۱۶سال از آن روزگار می گذرد و او دیگر آن دختر جوان با هزاران آرزو نیست، ۴فرزند دارد و هزاران درد و بیماری./ چندماهی از ازدواجش نگذشته است که متوجه حالت های عصبی شوهرش می شود، چند باری هم می بیند که غش کرده اما هربار خواهر یا مادرشوهرش به او می گفتند؛ چیزی نیست، خوب می شود. وقتی دختر اولش را باردار می شود، برای جست ...
Click
To Read Full Article