قصههای نان و نمک(۴۳)/ رندی در جایگاه سوخت: اُکتان بریزم؟
تهران برای بنزین زدن وارد جایگاه شدم. معمولاً از کارگرها خواهش می کنم بنزین بزنند تا به این بهانه انعام سه پسر جوان کنار هم ایستاده بودند و با هم شوخی می کردند، یکی از آنها شروع کرد به بنزین زدن. دوستش به او مکمل اکتان داد، از آینه دیدم. گفتم لطفاً مکمل نریزید! گوش نکرد و مکمل را ریخت توی باک. دوباره گفتم این کار را نکند. ادامه داد. پیاده شدم و اعتراض کردم که حق ندارد بدون اجازه من و وقتی دارم مخالفت می کنم مکمل بریزد توی ماشین. انگار نمی شنید. رفتم سراغ مسئول جایگاه و گفتم به چه حقی کارگرش این کار را کرده؟ معلوم بود که اولین بارش نیست. ...
Click
To Read Full Article