شاید پرستارم تو باشی! | قصه آدمهای همراه
ساعت به وقت نیمه شب و موقعیت نیز به مکان اورژانس یکی از بیمارستان های بزرگ و قدمت دار شهر که اغلب، شلوغ از بیماران نالان و همراه هان نگران است. امینه همین طور که با گوشه چارقد کهنه اش عرق از پیشانی چروک خود می گیرد، دست خیزران زینت را رها نمی کند./ و حواس و نگاهش را سپرده پی خانم پرستاری که چند دقیقه پیش گفته بود: «مادرجان، کمی صبر کن ببینم تخت خالی برای بیمارت پیدا می کنم یا نه؟» تا این «کمی» بگذرد و بخت یار شود و تخت خالی فراهم، زینت چند باری از نفس افتاد و امینه نیز از ترس نفس های برنیامده او بند دلش پاره شد. بالاخره مسئول پذیرش پیش می ...
Click
To Read Full Article