یک خاطره از دهه شصت؛ باارزشترین دارایی من!
اوایل زمستان سال ۱۳۶۵ ، دانش آموز کلاس دوم دبستان بودم ، پدرم کارگری که با وام بانکی و قرض گرفتن از اقوام و دوستان توانسته بود خانه کوچک و نیمه کاره ای در یکی از حاشیه های آن روز تهران بخرد ،/ در محله ای که تمام کوچه ها و حتی نصف خیابان اصلی اش هنوز خاکی و اسفالت نشده بودند ، خانه ای که حیاط کوچکش هنوز خاکی و موزاییک نشده بود ، اتاق ها و دستشویی و حمام هنوز در نداشتند و به جای در ، با میخ به چارچوب ها پارچه کوبیده بودیم ، سیم کشی برق خانه هم ناقص بود و حمام و دستشویی و اتاق خواب ها هنوز برق نداشتند ، در ایام جنگ ، سیم برق نایاب شده بود. هم ...
Click
To Read Full Article