گودالخوابهای دامنۀ تهران: آسمون اردوگاه شفق، خدا نداشت!
۱۲۰۰ نفر توی اردوگاه شفق بودن، ولی فقط ۱۸ جفت دمپایی توی کل اردوگاه بود. از صبح تا آخر شب، دایم توی صف بودیم؛ صف دستشویی، صف سیگار، صف غذا. گرسنگی و شپش و گال بیداد می کرد. آسمون شفق، خدا نداشت./ بعد از آخرین چراغ ،هرچه نور و صدابود، همه رفت. انگار به غاری از تاریکی و سکوت پرت شده بودیم. دامن تهران را سربالا می رفتیم و دانه های برف خشک، مثل صدها پولک سفید، می نشست روی زمین و صدا، فقط همین ترک خوردن های تن ترد برف زیر پای ما بود. هوا انگار رویه ای از یخ داشت. هر دم از هوا، انگار لایه ای از یخ بود که تیز و سرد، تا اعماق درونت را می خراشید. ...
Click
To Read Full Article