پیشکش "زندگی" به وقت "کوچ"
چشم هایش را بسته بود، گفتند مرگ مغزی است؛ میراث دار تنی شد بی دَم و بازدم؛ قلب اما به مدد تنفسی مصنوعی هنوز اکسیژن می رساند؛ تصمیم را گرفتند؛ قرار شد اعضایش زیر خاک نروند؛ قرار شد پایان خوب قصه باشد.../ ساعت ۷:۴۰ صبحِ چهارمین روز تابستان، بر فراز آسمان پایتخت فقط به این فکر می کردیم که هر چه زودتر به مقصد برسیم. دلیل جمع شدن چند آدم غریبه و نقطه اشتراک همه فکرها و حرف ها ادامه تپش یک «قلب» بود... شاید اگر آن روز، آن ساعت، آن لحظه پسرک ۱۶ ساله لاهیجانی سوار بر موتور نشده بود یا کلاه ایمنی اش را بر سر می گذاشت، هیچکدام از ما هم در این لحظه، ...
Click
To Read Full Article