هویزه در حسرت یک قطره آب!
روستای رَگطه هویزه. حال و روز خوبی نداشت، خشکی از آن چکه می کرد. زمین های منطقه جوری دهان باز کرده بودند که انگار تابحال آب ندیده بودند. لَه لَه می زدند. مثل همه جای خوزستان، یک شعله فندک هم نزدیک رگطه بود. از همان شعله فندک های نفتی بزرگ! تشنه تر از زمین های روستا، دام ها بودند که تشنگی صدایشان را درآورده بود./ به گزارش ایسنا، هوا گرگ و میش بود. انگار با یک خنجر، گلوی آسمون را شکافته بودند. انگار یک شمع را فوت می کردند و دودش در چشم من می رفت. هرجا را نگاه می کردم دود بود و مثل پنبه در هوا پخش می شد. دستش روی گلویم و فشار می داد. با پنبه ...
Click
To Read Full Article