مهدکودکهای پرداستان و خانوادههای پرمشغله
آن زمان ها که کوچک بودم می گفتم وقتی بزرگ شدم هیچ وقت نمی گذارم بچه ام تنها غذا بخورد اما انگار سرنوشت پسرم هم مانند خودم شده است. نتوانستم به آنچه می خواستم برسم.» اینها را زنی می گوید که منتظر است کلاس پسرش در مهد تمام شود و او را به خانه ببرد. کارمند است و از اینکه مجبور است هر روز کار کند و پسرش را به مهد بسپارد راضی نیست. مادر خودش معلم بوده و وقت هایی که کلاس هایش بعدازظهری بوده او مجبور می شده تنها در خانه بماند تا پدر و مادرش با هم برسند. آن روزها را روزهای تلخ کودکی اش می داند و دوست شان ندارد؛ با این حال خودش هم مجبور است کار کند ...
Click
To Read Full Article