مدرسه معتادها
بعد سالها دوباره برگشته اند و این بار پشت به تخته سیاه؛ با دوستانی جدید، نه پشت نیمکت؛ روی زمین. هستند اما نامرئی اند؛ نفس می کشند اما به رسمیت شناخته نمی شوند؛ رنگ های دنیای شان، سبز و سرخ و ارغوانی نوجوانی نیست، فقط، خاکستری نشئگی و سیاهی خماری. این ساختمان های مخروبه و بزرگ با شیشه های شکسته که شب ها صداهای عجیبی از آن شنیده می شود، صدای شکستن شیشه، جیغ یک زن و درگیری و نزاع؛ و روزها، بوی تعفن تمام فضا را پر می کند و اینکه هیچکدام از اهالی جرات عبور از کنار ساختمان ها را ندارند... این روایت، چند خطی از سناریوی فیلمی ترسناک نیست، وضعیت ...
Click
To Read Full Article