قصههای نان و نمک(۶۰)/ سه تا «پ»: پول، پارتی، الکل!
زیر چشمی نگاهش کردم، صدای تو دماغی داشت. از اینها که قد کوتاهی دارند، موهای ریخته، شکم برآمده و بیشتر از سن شان می زنند. آرایشگر پیش بند را برایش بسته بود و داشتند با هم حرف می زدند. صدایش حتی از لابه لای صدای زیر ماشینی که دست «فردین» آرایشگرم بود و مدام روی شقیقه ام عقب و جلو می کرد هم رد می شد. - الان همه چی شده دو تا «پ!»، پول و پارتی! اینا رو داشته باشی هیچ جا گیر نمی افتی. بعد با جزییات از ماجرای پسر خاله دامادشان گفت که چطور با وانت مشروبات الکلی قاچاق می کرده و کسی کارش نداشته. برای تاکید بیشتر هم گفت «گردنش کلفته، من حتی خودم یه ...
Click
To Read Full Article