قصههای نان و نمک(۴۰)/بفرمایید یک لقمه نان و رنج کنار میدان!
همیشه نزدیک میدان ایستاده یا روی لبه جدول نشسته اند. پیر، جوان، چاق، لاغر. کیسه های کوچکی دستشان است. بیشتر جای کیسه خالی برنج ده کیلویی. احتمالاً لقمه نانی یا ابزاری کاری تویش است. بعضی هایشان همان اول صبح به سیگار پُک های عمیقی می زنند و با توقف هر ماشینی کنارشان سریع بلند می شوند و به طرفش می دوند./ «کارگران فصلی» صدایشان می زنند اما خیلی از آنها چهار فصل سال همین کارشان است. انگار کارگر به دنیا می آیند، کارگر بزرگ می شوند و کارگر می میرند. قبلاً لابه لایشان کارگر و استادکار افغان هم بود، الان هست اما کمتر. قصد ندارم اشک نوشت بنویسم، ...
Click
To Read Full Article