سرابی به نام سوئیت هومها
همه چیز از آن بعداز ظهری شروع شد که خسته و کلافه با سرعت داشتم خودم را به خانه میرساندم تاهرچه زودتر استراحتم را پس از یک روز سخت کاری شروع کنم که در طبقه همکف ساختمان چند کارگر را دیدم که وسایلی را از راه پله به طبقات بالاتر می بردند ./ طبق معمول آسانسور خراب بود و من هم مجبور شدم پشت سر همان کارگرها باقی طبقات را بالا بروم .درراه حدس زدم این وسایل که شبیه لوازم تم تولدند باید برای خانم همسایه طبقه ی چهارم باشد .خانوم همسایه ی ما چند وقتی میشد به اصطلاح مجازی ها اینفلوئنسر شده بود وبالای چند کا فالوور داشت . صدایش را شنیدم که از نیم طبقه ی ...
Click
To Read Full Article