روایت یک عکس؛ امدادگری که در اسکله مرگ را جابهجا میکرد
«وقتی که اولین خبر را شنیدیم، دلم دریای بندر شد و به طوفان رفته بود، ولی وقتی وارد محل حادثه شدیم، تنها چیزی که دیدیم، دودی غلیظ و سرخ بود. سرخ از آتش، از خون، از درد. در دل آتش، در دل همان بحران، هیچ چیزی جز تصویر هایی از مرگ و آسیب وجود نداشت. سکوت میان فریادها، میان سرفه هایی که به دل دود و خاک نمی رسیدند، مرگ بود که در آن فضا جولان می داد.»/ تصاویر آن چند روز هنوز در ذهنش باقی مانده و عملیات هنوز ادامه داد؛ روزهایی که دیگر هیچ چیزی شبیه روزهای گذشته نبود. هیچ چیزی شبیه آنچه که در ذهنش از یک حادثه طبیعی یا آتش سوزی تصور می کرد. آن روز، ...
Click
To Read Full Article