روایت یک آتشنشان از یک داغ خانوادگی؛ به دنبال «یاسمین» در میان ویرانههای جنگ
آتش نشان بود. اما آن شب، خودش در آتشی افتاد که هیچ کپسولی خاموشش نمی کرد. خواهر، داماد، دو خواهرزاده اش، همه در یک چشم برهم زدن پرکشیدند؛ و حالا، او مانده و انتظارِ پیکرِ یاسمین.../ ساعت سه ونیم شب بود؛ بامداد جمعه۲۳ خرداد. تهران در سکوتی سنگین خوابیده بود؛ اما خوابِ مختار باکویی، آتش نشان ایستگاه ۷۱ تهران، با انفجاری درهم شکست. این صدا، صدای معمول عملیات نبود. نه زنگ خطر بود، نه صدای بی سیم. صدایی بود که بیداری اش را به آوار و اضطراب گره زد. به گزارش ایسنا، همسر و فرزندانش با وحشت از خواب پریدند. سعی کرد آرامشان کند. تلویزیون را روشن کرد، ...
Click
To Read Full Article