روایت منجی ١١ زن و مرد از جهنم کلینیک سینا
«از طبقه چهارم چند زن داشتند فریاد می زدند. نباید می ایستادم و تماشا می کردم. مگر می شد فقط تماشاگر باشم و ضجه های زنان و مردانی را بشنوم که درحال مرگ هستند. برای همین از دیوار بالا رفتم. از در نمی شد. آتش خیلی زیاد بود. من سال ها در آن منطقه بودم، برای همین تمام اطراف کلینیک را می شناختم. بلافاصله به پشت ساختمان رفتم. شیشه ها را شکستم و یکی یکی طبقات را بالا رفتم. تا اینکه رسیدم؛ همگی ترسیده بودند.»/ زندگی اش از این رو به آن رو شده است. دستفروشی که تا سه شنبه شب، مثل همیشه زندگی اش با روال عادی می گذشت. اما در آن جهنمی که درست روبه روی ...
Click
To Read Full Article