راز سارق بدهکار با حساب بانکی اش لو رفت
من بُنکدار هستم و چند وقتی است که پسر جوانی به نام ایمان به مغازه ام می آید و مواد غذایی از من خریداری می کند. با افزایش قیمت طلا تصمیم گرفتم که طلاهایم را بفروشم. موضوع را برای ایمان تعریف کردم و بعد از مدتی ایمان به سراغم آمد و گفت مشتری خوبی برای طلاهایت پیدا کرده ام. روز معامله در شرکت دوستم قرار گذاشتم و با ایمان منتظر خریدار بودیم که ناگهان سه مرد مسلح در حالی که شوکر و بی سیم به همراه داشتند وارد شرکت شدند. آنها دست و پای ایمان را بستند و طلاهایم را از من گرفتند. مردان مسلح خودشان را مأمور معرفی کرده و گفتند گزارش شده که درکار قاچاق ...
Click
To Read Full Article