در این بانک از پول خبری نیست!
همه زنان محل، حسابی حواسشان به «فاطمه» بود؛ چراکه به خوبی می دانستند او و همسرش بعداز گذشت سال ها نذر و نیاز و خرج دوا و دکتر، به مراد دلشان رسیده و حالا چشم انتظارِ تولدِ نوزادی دختر هستند./ دختری دامن پَری و لپ گُل گُلی که از سر شیطنت لحظه ای از پای نخواهد نشست و هوای خانه با صدای خنده های شِکَرش، شیرین خواهد شد. اینها، تصورات مادرانه فاطمه بود که اغلب برای زنان محل تعریف می کرد؛ آن هم نه یک بار و چند بار که پایان هر جلسه ختم قرآن ماهانه و روضه هفتگی با هزاران ذوق. دست آخر با چشمانی تَر و دلی لرزان التماس دعا می گفت تا به سلامت، بار شیشه ...
Click
To Read Full Article