دختر۱۵ساله:آزارهای مکرر ناپدری ام را پنهان می کردم/آخرین باری که سراغم آمد با جیغ و داد همسایه ...
دختر۱۵ساله با مراجعه به مددکار و مشاور کلانتری مشهد داستان زندگی تلخ خود را بازگو کرد./ وی گفت: فقط پنج سال داشتم که مادرم در حالی که برادر کوچک ترم را در آغوش می فشرد با چشمانی اشکبار به دنبال سرنوشت خودش رفت. من که تا آن روز معنی طلاق را نمی دانستم دستان پدرم را محکم گرفتم تا او مرا رها نکند همان دستانی که بارها برای سیلی زدن به صورتم بلند شده بود ولی باز هم من آن دستان را دوست داشتم چرا که همان دست ها را حامی خودم می دانستم خلاصه مدتی بعد پدرم با زن جوانی به نام «ماه نساء» ازدواج کرد. نامادری ام با کتک و تهدید مرا وادار می کرد تا «مادر» ...
Click
To Read Full Article