آتش، جان زاگرس را میبلعد
باد های گرم، نفس های آخر زاگرس را بریده اند، آتش این بار نه به عنوان یک بلای طبیعی، بلکه همچون قاتلی خاموش، ریشه های هزارساله بلوط ها را می سوزاند و خاکستر تلخی بر جای می گذارد، اینجا، زاگرس است؛ نگین سبزی که امروز بی تاب قطره ای باران و محبت دوستداران طبیعت است./ هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که شعله ای از دل جنگل های بلوط سر برآورد؛ همچون زخم کهنه ای که دوباره سر باز کرده باشد. صدای خش خش برگ ها دیگر نوای زندگی نبود؛ صدای احتضار درختانی بود که سال ها ایستاده نفس کشیده بودند. آتش آرام نیامد، خشمگین بود؛ شعله هایی که، چون مار های آتشین بر تن ...
Click
To Read Full Article