نظامی که با شکنجه اعتراف می گیرد و اعدام می کند
ماه هاست که با این جمله زندگی کرده ایم. هر کس به زندان رفت برای خانواده اش نوشتیم و هرگاه تلخی و سیاهی وجودمان را مچاله کرد، آن را زمزمه کردیم که شیرینی آمدن سحر، امیدی باشد برای خم نشدن و نشکستن که هوایی تازه باشد تا تنگی نفس از سر و کول احساس ها بالا نرود در این شهر دود گرفته. هیچ لحظه ای به ذهن کسی نرسید که شاید شبی هم باشد که سحر ِ پس از آن را نخواهیم. سحری که قرار است چوبه ی دار، نمایش هزار باره ی قدرتش را به رخ همگان بکشد. سحری که قرار است با دمپایی و طنابی در ذهن کودکان شهرمان ثبت شود تا میوه ی وحشتش تا روزها و سال ها پای مبارزه و ...
Click
To Read Full Article