احمد توکلی عدالت را تئوریزه نکرد، زندگی کرد
بیایید چند خاطره را با هم مرور کنیم؛ نه برای نوشتن، بلکه برای مرامی که دیدنی است و به خاک سپرده نمی شود. و شاید دست آخر بشود آن «یک کلمه آخر» را گفت. بازار میوه و تره بار شهرک غرب بود. همراهی رفت با او، اما زود برگشت؛ فقط دو کیسه کوچک، شاید یکی دو کیلویی؛ سیب و نارنگی. بعدها همان همراه گفت احمدآقا می گشت تا کوچک ترین ها را بردارد. می گفت: «در خرید، جوری جمع نکنیم که به دیگران نرسد.» انگار عدالت برایش از همان سبد میوه آغاز می شد. روزی بسیار خسته بود. درهم ریخته و خاموش. پرسیدم: «اتفاقی افتاده؟» آرام گفت: «درگیر کار یکی از بچه ها هستم، در ...
Click
To Read Full Article