روایتی تلخ از قاچاق چوب در جنگلهای طارم
صدای اره برقی هنوز توی سرش است. همیشه هست. دست روی گوش ها می گذارد، مثل همان شب هایی که از صدای ناله درخت ها خوابش نمی برد؛ دست می گذاشت روی گوش ها که نشنود، نمی شد اما. صدای اره، قطع نمی شد، صدای اره و ناله: «شب ها گریه می کردم. من، مرد گنده، باورتان می شود؟ شبی نبود که صدا نیاید. نمی شد تشخیص داد دقیقاً کجاست اما فرقی هم نمی کرد، هرشب یک جا بودند. می افتادند به جان درخت ها و تا نفسشان را نمی بریدند، رهایشان نمی کردند. من اشک می ریختم، دلش را نداشتم بروم ببینم تنه بریده شان را.»/ به گزارش ایسنا، «ایران» در ادامه نوشت: یونس این را می گوید و ...
Click
To Read Full Article