یک دوستانهی آرام
ماجرای اولین دوستی تان را به یاد دارید؟ یادتان هست برای آغاز ارتباط، چه حرف هایی میان شما و دوستتان ردوبدل شده بود؟ همه چیز راحت بود یا سخت؟/ برای ژوزفین که ماجرا سخت بود: نخستین روز سال تحصیلی است. ماما و ژوزفین در راه مدرسه هستند. ژوزفین روبانی به مو هایش بسته است و کفش هایش نو و براق است. وقتی به مدرسه می رسند، همه ی بچه ها به ماما صبح به خیر می گویند. همه او را می شناسند. او همسر پدر مقدس، کشیش دهکده است. ژوزفین هیچ کس را نمی شناسد. آن ها جلوی در آبی رنگی ایستادند. ماما گفت: «این جا سومین کلاس این راهرو است. روی کاغذ هم اسم معلم کلاس را ...
Click
To Read Full Article