نانِ رایگان و زندگی در وقتِ اضافه
ظاهرِ آرام و آراسته ای داشت. نه ماسکی به چهره داشت و نه دستکشی پوشیده بود، اما دست به چیزی نمی زد. هم مسیر بودیم، من گاهی بی پروا قدم می زنم. چهرۀ تکیده و رنجورش حکایتی غریب داشت، اما همچنان محکم بود./ گفت: راضی هستم، قبل از کرونا می خواستم بروم تهرانی، جایی، برای کار، ولی نشد./ احساس کردم بغضی عجیب در گلویش هست. گفتم: پس کار و بار خوب نیست؟/ گفت: کار و باری نیست، اما شکوه و شکایتی هم نیست، لابد راست است که: «هر آن که دندان دهد نان دهد»، ما هم کم کم بی دندان شدیم!/ شرمی تلخ در چهره ام دوید، گفتم: ببخشید، نمی دانستم.../ گفت: نه، رفیق و صحبت ...
Click
To Read Full Article