مکتوبات ذهنی از یک شیفت کاری در چایخانه حضرت رضا(ع) | در طریقت چای
غبار و غروب صدا را بنشان در حلول تماشای صحن و رسیدن به پناه کبوتران جلد که شده ایم ما. قصه شروع شده شاها؛ نورالارض فی ظلمات، آمده ام پناهم بده./ چای عجب بهانه عاشقانه خوبی است. خب اشک ما سر می رود، دلمان دم می کشد، شما رنگ می دهی به آخیش گفتن های روزگارمان... به قرار صدای جذاب ساعت منچستری که صدراعظم قاجار وقف حرم کرد باید یازدهمین دینگ را بشنویم تا قرار عاشقی مان به صرف اشک و چای آغاز شود. قراری عجیب که اسمش را باید گذاشت اشارت و طلبیدن از سوی امام معرفت و ترسیم و تجسم اش را باید در مختصات نوکری و ذوق زدگی و حیرانی ثبت کرد. یک شب شهریوری، ...
Click
To Read Full Article