من عادت کردهام که یتیم بزرگ کنم
روز تشییع جنازه بود و همه به بهشت زهرا(س) آمده بودند تا آخرین وداع را با شهید بروجردی داشته باشند. صدای شیون و ناله فضا را پر کرده بود. همه می آمدند و به مادر و همسر بروجردی تسلی و دلداری می دادند. در همین اوضاع و احوال، صدای مادر شهید بلند شد صدایی که با غم آکنده بود. او فرزندش را از دست داده بود اما داشت به بقیه دلداری می داد. می گفت: برادران عزیز! من عادت کرده ام که یتیم بزرگ کنم محمد و خواهران و برادرانش، شش تا یتیم بودن و من اون ها رو بزرگ کردم. هیچ مهم نیست. الان هم پسر پنج ساله و دختر محمد را بزرگ می کنم، اما شما دلسرد نباشین و پشت ...
Click
To Read Full Article