مرا مثل خودم بپذیرید
من نوجوانم. مرا همین طور که هستم بپذیرید، نه آن طور که خودتان می خواهید. گاهی با جرقه ی کوچکی، آن قدر می خندم که اشکم سرازیر می شود. گاهی ناگهان آن قدر آشفته می شوم که با اشاره ای بی منظور زارزار گریه می کنم./ اگر دیدید یک روز دلم می خواهد خانم خانه دار باشم و یک روز فضانورد، یک روز از آشپزی گریزانم و روز دیگر در رؤیای رستورانی مجلل، تعجب نکنید. آن موجود عجیب منم با تمام رؤیاهایم. فکر نکنید نمی فهمم گاهی کارهایم نامعقول است. کمی صبر کنید. آن وقت می بینید کسی که چند دقیقه ی قبل در بازی ماروپله تقلب می کرد تا برادر کوچکش را شکست بدهد، با بحث ...
Click
To Read Full Article