قصههای نان و نمک(۳۷)/ وقتی جهان از آبدارخانه آغاز میشود
یک روز کمی شیرینی خانگی، یک روز چند شاخه گل، یک روز عود، یک روز آش دست پخت خودش ... اینها چیزهایی است که همکارمان با خودش می آورد. بیست و یک سال است سرکار می روم و هنوز اسمی که شایسته همکارانی باشد که در آبدارخانه کار می کنند پیدا نکرده ام. نه آبدارچی، نه خدمات، نه نظافت، نه پشتیبانی ... هیچکدام به نظر شایسته نیست، به نظرم خالی از احترام هستند. خانم حسینی صبور و آرام و باحوصله است، اتاقی که در آن کار می کند را با سلیقه می چیند، دستگیره بافته و آورده، چای که می ریزید حتماً تویش گل محمدی کوچکی می گذارد، لیوان ها، بشقاب ها، قاشق و چنگال ها و . ...
Click
To Read Full Article