صد حیف ...
هر قدر به روزهای پایانی نزدیک تر شدیم، دلهره ای محکم تر وجودم را چنگ زد. شبیه کودکی بودم که به اضطراب جدایی دچار شده، شبیه کسی که همه عزمش را جزم کرده برای مهاجرت، اما نگاه منتظری در سالن ترانزیت فرودگاه ته دلش را خالی می کند ... شبیهِ شبیه هیچ کس .../ یا شاید شبیه یک عبد عاصی که همه امیدش را به یک زمان یا مکان دوخته بود و حالا آن فرصت دارد از دستش می رود و او همچنان توبه نکرده و آدم نشده، مانده ... این روزهای آخری پر بودم از همه ترس ها و دلتنگی ها، انگار همه دلشوره های دنیا را در وجود من ریخته بودند./ قبل از این ماه، برای همه چیز امید بسته ...
Click
To Read Full Article