شب چره ازطرشت تا فرحزاد
از پشت انارهای سرخی که با یک طناب کنفی از سقف چوبی ایوان آویزان بود دانه های سپید برف بی محابا پایین می آمدند، همچون عروس بزک کرده ای که شرم ازگونه های سرخش هویداست و دامن سپیدش تا حصار خانه همسایه کشیده شده است. بخارگرمای نفس مهمانان پرده پنجره هاست. صدای خنده و قهقهه بچه ها، زمزمه درگوشی دخترکان، سرفه های خشک پدربزرگ و ذکر صلوات مادربزرگ از پشت درچوبی مهمانخانه شنیده می شود. شب «چره» خانه گرم نبود. رنگ آتش بخاری آبی نمی سوخت. اما یک کرسی بود با لحافی پر ازنقش گل و پارچه مخملی که وسطش دوخته بودند. رنگ سرخش با دانه های انارهای دون شده رقابت ...
Click
To Read Full Article