دوچرخه از یک خواب آمد
انگار که در خوابم، دوچرخه ای آمد و خودش را به من رساند و خواست که اسمش را روی یک نشریه بگذارم. برای خود من هم در خواب عجیب بود! اما نه تنها اسمش را روی یک نشریه گذاشتم، بلکه رمان «زردمشکی» را هم با شخصیت هایی نوشتم که همه شان دوچرخه هستند./ واقعاً به جز دوچرخه به اسم دیگری فکر نکرده بودم. البته در نشریات دیگری که راه انداخته بودم یا سردبیرش بودم، معمولاً با چندتا اسم پیش می رفتم. مثلاً «سروش نوجوان»، «آفتابگردان» و «سیب» همین طور بودند. اما درباره ی دوچرخه، همان خواب باعث شد که فقط با همین اسم پیش بروم و پای آن بایستم و دلایلم را برای این ...
Click
To Read Full Article