در ستایش و نکوهش تنهایی؛ تنهایی بد است یا خوب؟!
در شهری خاکستری که ساعت ها روی دیوارها بی صدا زنگ می زدند و عقربه هایشان در هوا معلق می ماندند، مردی تنها زندگی می کرد. نامش را کسی نمی دانست، نه به این خاطر که اسمی نداشت، بلکه چون صدایش سال ها بود در گلویش زندانی شده بود،/ مثل پرنده ای که بال هایش را به قفس دوخته باشند. اتاقش پر بود از آینه هایی که صورتش را نشان نمی دادند؛ به جایش، سایه هایی مبهم از خاطراتی را بازتاب می کردند که حتی خودش مطمئن نبود واقعی اند یا رویاهایی که در بیداری به سراغش آمده اند. هر روز صبح، وقتی خورشید با اکراه از پشت پرده های غبارآلود بالا می آمد، او به پنجره خیره ...
Click
To Read Full Article