در تاریکی اتاق
بالأخره کتاب روی میز تحریر سکوت را شکست: «چه قدر هوا گرمه. چرا هیچ کس فکر نمی کنه ما کتاب ها هم گرممون می شه؟» کتاب روی طاقچه با فخر گفت: «آخی، جدی؟ من که تمام روز صفحه هایم ورق می خورند، برای همین گرما رو حس نمی کنم!» یکی از مجله ها که روی زمین ولو شده بودند، گفت: «پوووف، این یکی رو. هیچ کس نمی دونه چه قدر لذت بخشه یه نفر ساعت ها با علاقه به تصویرهای رنگی ات نگاه کنه و از مطالبت لذت ببره.» هری پاتر و شاهزاده ی دورگه، خندید و گفت: «هیچ کدومتون نمی دونید کتاب یه نویسنده ی معروف بودن یعنی چی.» آن طرف هم یکی از کتاب های درسی که روش خاک نشسته ...
Click
To Read Full Article