دردسرهای مستانه (۴): غیبت ناگهانی منصور
مستانه میان خوشحالی شنیدن صدای همسرش و ناراحتی غیبت چند روزه ی او مانده بود که چه کند، اما تصمیم گرفت با روی خوش با شوهرش صحبت کند./ نوشته است تا درس ها و عبرت هایشان چراغی باشد در مسیر زندگی همه کسانی که این روایت را دنبال می کنند. سپاسگزار می شویم با نظرات و به اشتراک گذاشتن تجربیات خود و اطرافیان تان به غنای بحث بیفزایید. حالا آخر شهریور بود و مستانه مهیای رفتن به دانشگاه می شد. او دانشجوی رشته ی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران شده بود. خانواده ی او و منصور هم در تدارک عروسی بودند که قبل از شروع دانشگاه، مراسم عروسی برگزار شود و مستانه ...
Click
To Read Full Article