خانه پدربزرگ
می گفت توی یک تاکسی نشسته بودم که در ایران اگر می خواستم چند مدل پایین ترش را بخرم، باید خانه خودم و پدرم را می فروختم! این را دوستی می گفت که خودش در ایران صاحب شرکت است و برای یک مذاکره تجاری به کشور عمان رفته بود. از فرودگاه مسقط سوار آن تاکسی که ذکرش را با آب و تاب برایم تعریف می کرد، شده بود و برای این که هم سری از کار راننده تاکسی دربیاورد و هم کمی علاقه دیوانه وارش به ماشین را ارضا کند، با راننده گرم گرفته بود. می گفت عجیب ترین چیزی که در صحبت های راننده به گوشم می خورد، تعاریف ماورائی و الهی اش از سلطان قابوس بود./ بدون شک سلطان ...
Click
To Read Full Article