حکایتی آموزنده از کتاب تاریخ بیهقی
حکایت خواندنی از تاریخ بیهقی. بونصر گفت ای سبحان اللّه زری که سلطان محمود به غز و از بتخانه ها بشمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرده و آن را امیر المۆمنین می روا دارد ستدن آن/ به نقل نمناک ، من کیسه ها بستدم و به نزدیک بونصر آوردم و حال باز گفتم. دعا کرد و گفت خداوند این سخت نیکو کرد و شنوده ام که بو الحسن و پسرش وقت باشد که به ده درم درمانده اند و به خانه بازگشت و کیسه ها با وی بردند و پس از نماز کس فرستاد و قاضی بو الحسن و پسرش را بخواند و بیامدند. بونصر پیغام سلطان به قاضی رسانید بسیار دعا کرد و گفت این صلت فخر است پذیرفتم و باز ...
Click
To Read Full Article