تشویق یک تماشاچی
من که فکر می کنم مدرسه ای آشنا در آن سر شهر بهتر از مدرسه ا ی تازه نزدیک خانه است. به بابا گفتم: «من حوصله ی مدرسه ی جدید و دوست های تازه رو ندارم...» خندید و گفت: «مثل پیرمردها حرف نزن!» از همان روز اول که وارد این مدرسه شدم، فهمیدم که جور عجیبی است. توی صف ایستاده بودیم و پلک هایمان با صحبت های آقای ناظم گرم می شد که یک دفعه صدایش بالا رفت و با هیجان گفت: «امروز می خوایم بهترین شاگرد این مدرسه رو معرفی کنیم...» صدای جیغ و هورا بلند شد و من با این که کسی را نمی شناختم، کنجکاو بودم دانش آموز ویژه ی مدرسه را ببینم. ناظم که اسم دانش آموز ویژه ...
Click
To Read Full Article