برای آرش کوردسالی/ «نفت» از آن سوی «دیوار»
وقتی رفیق از جان برود و تن و جانش در خاک و با خاک شود، دری به هزارتوی ذهنت گشوده می شود. می روی به سال های دور – دورتر، و می اندیشی نخستین بار کی بود گره در گره نگاهِ او شدی. بعد اگر خاطره تلخی از او جانت را مکدر نه، روح ات را خراشیده باشد، می اندیشی که چه بود سبب آن خراشیدن روح؟ آن قدر می اندیشی که ذهنت فرسوده می شود و اگر ذهن، به مثابه تن به چشم می آمد، بی شک تنت از فرط اندیشیدن به خاک می افتاد. باری، و این گونه اندیشیدن به رفیق، کارِ هرکسی نیست که تو باید نخست، لب به ستودن حرمت رفیق گشوده باشی. باید این اصل را پذیرفته باشی، و پذیرفته ...
Click
To Read Full Article