با شاهدان قرآنی (۵)
مادر من یک کلاس هم سواد ندارد. در عالم خواب برادر شهیدم، شهید کاظم رستگار را می بیند که به مادر می گوید: مادر جان! من الان در بهشتم چه چیزی می خواهی که برای تو از آنجا بیاورم؟ مادر به شهید می گوید: الان که در بهشت هستی می توانی از خدا بخواهی که من بتوانم قرآن بخوانم. این خواهران بسیج و خانم های جلسه ای می آیند و من را به جلسه قرآن می برند.همه که قرآن می خوانند وقتی نوبت به من می رسد می گویم که من سواد ندارم و آنها می گویند که اشکال ندارد، خب سوره حمد یا قل هو الله را بخوان. من دیگر خسته شدم و خجالت می کشم.تا آنجا که بعضا به این مجالس به ...
Click
To Read Full Article