ایرانهای من؛ گلستان، لرستان و خوزستان
استاد روزنامه نگاری: می دانم عاشقی یادت رفته است، می دانم گل سرخ را به یاد نمی آوری، قناری، سوسن و نرگس را هم./ حق با توست، آن روزهای دلاویز که تو بودی و من بودم و بهار بود، امسال پیش از بغل بوسه سال نو، ناگهان رفت. حالا تو هستی و بهاری که سنگدل تر از پاییز است؛ وقتی که سیل همه چیز را با خود برد و رفت، درخت را پیش از شکوفه زدن، ماهی قرمز را پیش از چرخ زدن، کفش نو را پیش از پوشیدن. می دانم عاشقی یادت رفته است و تازه فهمیده ای عشق بی سرپناه، عشق نیست، دوست داشتن و عادت کردن هم نیست، چون تن بی ستون و سقف، سودای دل ندارد؛ یعنی باید خیالت آن قدر ...
Click
To Read Full Article