آنان بامداد،خمار وشب، زمهریرند اما فردین، ترانه و نود فردوسیپور را دوست دارند
استاد روزنامه نگاری: با دو چشم میشی روشن، سیمایی دلبر چون غزال گریزپا، کوچه را پر از راز و آرزو می کرد؛ شاید پسرانی امیدوار، شاید دخترانی در حسرت و شاید مادرانی در خیال عروس خواهی؛ از بس که وجاهت و شکوه داشت؛/ از آنگونه دخترانی که می توانند الهام بخش شاعران، نقاشان و ویولن نوازان باشند؛ حتی آکاردئون هایی که در همیشه های حضور، «سلطان قلبم...» زمزمه می کنند در پیاده روهایی که دبیرستان های دخترانه پیش رو دارند. اما از آنجا که هر تار و تنبوری با نرمک بادی کوکش گسسته می شود، روزی آمد که لاله کوچه امید، رنگ پریده شد و اندک اندک مثل گناهکارانی راه ...
Click
To Read Full Article