آقا معلم، سالاری!
آقای میرزایی بذله گو و مرادی بگوبخند هر زنگ تفریح که از کلاس به دفتر مدرسه می آمدند، با پاهای مبارک شان در دفتر را باز و بسته می کردند، چون در دستان شان پر از هدیه و گل و بلبل بود و آقای مهربخش سختگیر و بهرادمهر پرتکلیف، در دفتر را مثل همیشه با دستان شان باز و بسته می کردند، چون دست شان خالی و تنها در دل شان پر از گل و بلبل بود و بچه ها به این راحتی آنها را نمی دیدند. البته من که کلا با بده بستان های روز معلم مخالفم و معتقدم عشقی که معلم ها به شاگردان شان می بخشند، تنها با نگاه های عاشقانه بچه ها حین درس و کشف های گاه و بی گاه شان حین انجام ...
Click
To Read Full Article