آخر دنیا کجاست؟
دادن به درس را نداشت. از پنجره بیرون را نگاه کردم، خبری نبود. قالب یخ داشت چکه شد و آبش از روی سکو مثل جویبارهایی کوچک راه افتاده بود و آن مریم گفته بود: «خب سنگ و سیمان بیار، چه عیبی داره؟ تو که همه یخ را من آورده بودم، یعنی از بابام خواسته بودم یک قالب یخ بخرد و با ماشینش بیاورد مدرسه. همان یخی که حالا ذره خاطرات یعنی این، ضد مزاحم، ضد فضول، ضد خانم مرادی و امثالهم. کس؛ چون همه منتظر رسیدن آهو بودند. به فرشته گفتم: «پس چرا نیومد؟» آمد طرف من و فرشته و پنجره. از بالای عینک بیرون را نگاه کرد، چین عمیقی افتاد وسط ابروهای نازکش. لیمو دیگه.» و ...
Click
To Read Full Article