من چه سبزم امروز
از درختان درهم پیچیده، باران برگ می بارد و من همراه با نسیم پاییزی بار دیگر به زندگی دعوت می شوم. پاییز شبیه به تنهایی است. نه از آن تنهایی هایی که آدم را غمگین می کند. از آن هایی که دوستش داریم و دلمان می خواهد بیش تر و بیش تر شود. از آن تنهایی هایی که هرلحظه آدم را هوایی می کند به کوچه و خیابان برود و در سکوت خودش قدم بزند. صبحی دیگر شروع شده است و ماشین ها در رفت و آمدند. صدای شهر بلند و بلندتر می شود؛ اما من هم چنان در سکوت و تنهایی خودم قدم می زنم. پاییز معجزه می کند. می تواند از دل صداهای بسیار، سکوت بیرون بیاورد. می تواند میان شلوغی ...
Click
To Read Full Article