دیدار آقای دوستی و عزرائیل
آقای دوستی روز خوبی را شروع کرده بود. خانمِ آقای دوستی، صبحانه ی مفصلی برایش درست کرده بود. تخم مرغ نیمرو با نان داغ سنگک، پنیر با گردو و چای پر از هل... یعنی نهایت یک صبحانه!/ دخترش توی کنکور قبول شده بود و مهم تر از همه این که دو هفته بود ماشین دل خواهش را خریده بود. چه بهتر از این ها؟ دنیا ایستاده بود روبه روی آقای دوستی، دست هایش را زیر بغل زده بود، گاه گاهی هم کلاهش را به نشانه ی احترام و مودّت با آقای دوستی، از سر بر می داشت و دوباره بر سرش می گذاشت. آن روز آقای دوستی برای بستن یک قرارداد مهم کاری باید می رفت شهر مجاور. کت و شلوار ...
Click
To Read Full Article