دردسرهای مستانه (۲): عطر فرانسوی منصور، درست بعد از کنکور
اینقدر تو و مادرت شلوغ کردید که نشد بگم. آقا منصور پسر زری خانم همسایه ی مادربزرگت می خواد بیاد خواستگاریت./ نوشته است تا درس ها و عبرت هایشان چراغی باشد در مسیر زندگی همه کسانی که این روایت را دنبال می کنند. سپاسگزار می شویم با نظرات و به اشتراک گذاشتن تجربیات خود و اطرافیان تان به غنای بحث بیفزایید./ بالاخره مستانه طاقت نیاورد و وقتی ناراحتی مادرش را دید، رفت درست وسط چارچوب در اتاقی که پدر و مادر مشغول صحبت بودند، ایستاد. با صدایی لرزان و چشمانی نگرانی پرسید: می شه بگید چی شده؟ دعوا سر چیه؟ اتفاقی افتاده؟ مستانه: درس بخونم؟ حواسم رو به ...
Click
To Read Full Article