ابرهای آسمان تابستان
چشم روی هم گذاشته ایم و تابستان از راه رسیده است. همیشه وقتی برای به دست آوردن چیزی بی قراری می کردم مامان می گفت «تا چشم برهم بزنی زمانش می رسد.» حالا چشم برهم زدیم و مدرسه تمام شد./ دیگر از روزهای هندسه و صرف فعل های مضارع عربی چیزی نمانده. فقط خنده های زنگ های تفریح را گوشه ی ذهنمان نگه داشته ایم و طعم نارنگی های یواشکی زنگ های علوم اجتماعی زیر زبانمان است. این جور موقع هاست که برای هزارمین بار به حرف مامان ایمان می آورم که «تا چشم بر هم بگذارم می گذرد و می رود و تمام می شود.» گذر تند روزها دو چهره دارد. از یک سو که نگاه می کنیم خوشحال ...
Click
To Read Full Article